شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۰

یک گفتگوی خیالی با برتراند راسل


 اشاره :
پاسخ‌های راسل به سؤالاتِ این مصاحبۀ خیالی، عینِ کلام اوست که از نوشته­‌ها و سخنرانی­‌های وی استخراج و تنظیم شده است.

جناب راسل، از اینکه سالها پس از درگذشت شما، امکان این مصاحبه فراهم آمده است، بی­ اندازه خوشحالم. البته به نظر من افرادی نظیر شما هرگز نمی­میرند و در نوشته­ ها و آثاری که از خود به جا گذاشته ­اند زنده می ­مانند.

راسل: به یاد دارم یک وقتی روزنامه­ ها نوشتند که من مرده­‌ام. اما پس از بررسی دقیق همۀ شواهد به این نتیجه رسیدم که آن گزارش کذب بود! (1)

گویا هنوز هم همان روحیه طنزپرداز و در عین حال دقیق و موشکاف را حفظ کرده ­اید. از آنجا که من قبل از هر چیز شما را یک فیلسوف می­دانم، نخستین پرسش خود را در همین زمینه طرح می­کنم. به نظر شما اصلی­ ترین فایدۀ مطالعۀ فلسفه چیست؟

راسل: مهمترین فایدۀ مطالعات فلسفی این است که شک کردن به باورهایمان را به ما می ­آموزد. برای آدمی، مطالبۀ یقین هم طبیعی است و هم زیانبار. وقتی شما فرزندانتان را در یک روز ابری به پیک­نیک می­ برید، آنها از شما یک جواب جزمی می­خواهند که آیا باران خواهد بارید یا هوا صاف می­شود؟ و اگر نتوانید جواب قطعی بدهید، از شما ناامید خواهند شد. بسیاری از بزرگسالان نیز از رهبرانی که قرار است مردم را به سرزمین موعود برسانند، همین یقین و اطمینان را مطالبه می­ کنند. تا زمانی که انسانها نیاموزند که در غیاب شواهد و دلایل دست به قضاوت نزنند، به راحتی توسط مدعیان یقین، گمراه و سرگردان خواهند شد و یقین را از رهبرانی مطالبه خواهند کرد که یا جاهلانی متعصب هستند و یا شارلاتانهای فریبکار. شاید تحمل شک دشوار باشد، اما همۀ فضائل توأم با دشواری هستند. برای یادگیری هر یک از آنها، باید درس مناسب با آن را فرا گرفت و برای آموختن شک و به تأخیر انداختن قضاوت، بهترین درس فلسفه است. (2)

حال که بحث از یک سو به شک و یقین، و از سوی دیگر به درس و کلاس کشیده شد، می­خواهم بپرسم که چرا در آموزش و پرورش برخی کشورها، شک داشتن امری مذموم و یا حداکثر حالتی موقتی قلمداد می­شود که باید حتما بر آن چیره شد؟ چرا پرسیدن برخی سؤالات را شبهه افکنی می نامند و پرسش آزادانه را نامطلوب می ­دانند؟

راسل: اگر هدف شما از تعلیم و تربیت ایجاد باور در افراد باشد (و نه تقویت قدرت تفکر در آنان)، ناگزیر پرسش آزادانه را نامطلوب خواهید دانست و حتی ممکن است آن را منع کنید؛ زیرا شما قصد دارید دربارۀ موضوعاتی که اصلاً قطعی نیستند، باورهای قطعی در جوانان ایجاد کنید. در حالی که راه درست این است که اجازه دهید عدم قطعیت و شک و شبهات را بشناسند، و آنان را تشویق کنید که ذهنی مستقل داشته باشند. آموزش و پرورش باید آرزو و میل یافتنِ حقیقت را پرورش دهد، نه این ادعا را که برخی عقایدِ خاص، عینِ حقیقت هستند. (3)

شما متفکری صلح طلب هستید که وقت و انرژی زیادی را صرف جلوگیری از وقوع جنگ و مبارزه با جنگ طلبی کرده­ اید. به نظر شما چه عوامل تاریخی، ژنتیکی و اخلاقی می­تواند در بروز روحیه جنگ طلبی در برخی از انسانها مؤثر باشد؟

راسل: اگر قرار باشد زندگی متمدن پایدار بماند، باید شامل روشهایی بی­ خطر برای تخلیۀ هیجاناتی باشد که نیاکان ما از طریق شکار آنها را ارضا می­ کردند. در استرالیا که شمار مردم کمتر از خرگوش­ هاست، افراد بسیاری را دیده­ا م که هیجانات بدوی خود را با روش بدوی کشتن خرگوش ارضا می­کنند؛ اما در لندن یا نیویورک که تعداد مردم بیش از خرگوش­ هاست، باید ابزار دیگری برای نیل به این هدف یافت. به نظر من، هر شهر بزرگی باید دارای آبشارهای مصنوعی باشد که مردم بتوانند سوار بر قایق­های سست و شکننده از آنها پایین بیایند، و استخرهایی پر از کوسه­ های مکانیکی که در آنها شنا کنند. همۀ افراد جنگ طلب باید مجبور باشند روزانه 2 ساعت از وقت خود را با این هیولاهای مصنوعی بگذرانند. (4)
به هر حال باید برای ارضای غرایزی که از نیاکان دور خود به ارث برده ایم، فکری کنیم. من شخصاً خواندن داستانهای پلیسی را برای خود کافی می­ دانم، ولی می ­دانم که این روش برای بعضی ­ها کافی نیست. (5)
و از نظر اخلاقی، اگر می­ توانستیم واقعاً احساس کنیم که با همسایگان خود برابریم، نه برتر از آنان هستیم و نه فروتر از آنان، شاید شاهد جنگ­های کمتری بودیم. (6)

اما جنگ طلبی رابطۀ نزدیکی با خود بزرگ­ بینی و تمامیت خواهی نیز دارد. به نظر شما میل و گرایش به دیکتاتوری و تمامیت خواهی از کجا نشأت می­ گیرد؟

راسل: بعضی از منجمین سعی می­کنند با یادآوری این نکته که روزی خورشید منفجر خواهد شد و در یک چشم به هم زدن همۀ ما نابود خواهیم شد، ما را در لحظات ناامیدی و افسردگی دلداری دهند. من نمی­دانم که چنین واقعه­ای روی خواهد داد یا نه، ولی فکر می­کنم که این رویداد در صورت وقوع، خارج از کنترل آدمی است و در آن زمان حتی بهترین منجمین نیز قادر به پیشگیری از آن نخواهند بود. این مثالی است از مواردی که فکر کردن در خصوص آنها بی ­فایده به نظر می­رسد، زیرا انسان از هیچ طریقی نمی ­تواند اثری بر آن بگذارد، با این حال تفکر دربارۀ آن فایدۀ مهمی در بر دارد و به ما آدمیان یادآور می­ شود که «ما خدا نیستیم.» ممکن است با اعتراض بگویند که «ما هرگز فکر نمی­ کردیم که خدا هستیم؛» اما اگر عملکرد بسیاری از سیاستمداران دنیا (یا تکنوکرات­های آمریکایی) را مشاهده کنید، کسانی را خواهید یافت که از بی­خدایی و الحاد برائت می­ جویند، فقط به این دلیل که خود را در مقام خدایی می ­پندارند. (7)

بسیاری از تمامیت خواهان و دیکتاتورهای مدرن، حکومت بر اَعمال مردم را کافی نمی ­دانند و می­ خواهند بر افکار و عقاید مردم نیز حکومت کنند. این امر تا چه اندازه ممکن و عملی است؟

راسل: نیروی نظامی و امکانات مالی کافی در اختیار من قرار دهید تا ظرف مدت 30 سال کاری کنم که اکثریت مردم اذعان کنند که آب در اثر گرما یخ می­زند و فقط زمانی می­جوشد که آن را سرد کنیم! و یا هر حرف یاوۀ دیگری که ممکن است به نفع حکومت باشد. اما حتی پس از اینکه این اهداف به دست آمد، مردم هیچگاه کتری آب را برای جوشاندن درون یخچال نخواهند گذاشت. (8)

جناب راسل، فکر می­ کنم در زمان شما هم چاپ و انتشار برخی کتب ممنوع بود. از آن زمان تا به حال تکنولوژی پیشرفت قابل ملاحظه­ ای کرده و ماهواره و اینترنت نیز به عنوان ابزاری برای انتقال اطلاعات به میدان آمده اند، و خیلی­ ها معتقدند که باید استفاده از آنها را برای عامۀ مردم ممنوع کرد یا تحت سانسور قرار داد. نظر شما در این باره چیست؟

راسل: به نظر من، هیچگونه ممنوعیتی در این موارد نباید اِعمال شود. به این دلیل که اولاً وجود قانون ممنوعیت بهانه ­ای می­شود تا به توسل به آن مطالب و اطلاعات حقیقتاً ارزشمند نیز تحت سانسور قرار گیرند؛ و ثانیاً ممنوعیت سبب افزایش حرص و علاقه مردم می­شود و نتیجۀ عکس به بار می­ آورد. به خاطر دارم که مصرف مشروبات الکلی برای مدتی در آمریکا ممنوع شد. جالب است که میزان مصرف این نوع مشروبات در آن دورۀ زمانی افزایش یافت. مثال دیگری میزنم : امپیدوکلس فکر می­کرد که جویدن برگ خرزهره کار بسیار شریرانه ای است! ولی سرانجام این کار را انجام داد و از این بابت که می­بایست ده هزار سال برای انجام این عمل مجازات شود، سوگوار بود. اما هیچکس به من و شما نگفته است که نباید برگ خرزهره بجویم و ما هم این کار را نمی­کنیم. به طور کلی می ­توان گفت که اگر اینگونه ممنوعیت­ها برداشته شود، شاید ابتدا برای یکی دو سال میزان حرص و تقاضای مردم افزایش یابد، اما پس از آن، موضوع عادی و کسل کننده خواهد شد و جایی برای نگرانی باقی نخواهد ماند. (9)

اکنون که در خصوص حکومت­های تمامیت خواه سخن گفتیم، بد نیست قدری هم دربارۀ دموکراسی صحبت کنیم. کشوری را در نظر بگیرید که حکومت آن نه کاملاً تمامیت خواه است و نه کاملاً دموکراتیک. حامیان دموکراسی در این کشور چگونه می­ توانند دموکراسی را به طور کامل متحقق کنند؟ آیا این مهم نیازمند پیش نیازهای فرهنگی نیز می­باشد؟

راسل: وقتی چرچیل در یک روند دموکراتیک پذیرفت که به طور مسالمت آمیز از کار کناره گیری کند، این عمل او از سوی استالین نه قابل درک بود و نه قابل احترام. من باور دارم که دموکراسی بهترین شکل حکومت برای کسانی است که مدارا و خویشتنداری لازم برای تن دادن به قواعد آن را دارا باشند. به یاد می آورم که در یکی از کشورهای حوزۀ بالکان، یک حزب با اختلاف اندکی در انتخابات شکست خورد، اما پس از آن انتخابات، تعداد کرسی­ها را با کشتن تعداد کافی از نمایندگان حزب مقابل جبران کرد! در آن زمان مردم غرب گمان می­ کردند که این رفتار از صفات مشخصه اهالی بالکان است، اما آنان از یاد برده بودند که زمانی کرامول و روبسپیر نیز همانگونه عمل می­ کردند.
اگر حامیان دموکراسی گمان می­کنند که می­توان دموکراسی را به طور ناگهانی به کشوری بُرد که مردم آن از هرگونه تمرین و آموزشِ داد و ستدِ قدرت بی­ بهره بوده­ اند، در اشتباه­ اند. (10)

نظر شما دربارۀ حکومت قانون و شعار قانون‌گرایی چیست؟

راسل: قانون در اصل و منشأ خود، صرفاً مکتوب کردن خواسته­ های گروه حاکم بوده و هدف اولیه از وضع آن نیز به هیچ وجه چیزی که انسان امروزی آن را عدالت می­نامد، نبوده است.
زمانی در ژاپن قانونی وجود داشت که بر مبنای آن اگر کسی از طبقۀ اجتماعی پایین­تر در حضور فرد دیگری از طبقۀ اجتماعی بالاتر، لبخند زدن را فراموش می­ کرد، این حق قانونی را به فرد دوم می­ داد که فی­ المجلس او را به قتل برساند! شاید به همین دلیل باشد که مسافران اروپایی، ژاپنی­ها را مردمی خنده رو یافته ­اند! (11)

بنابراین، می­ توانم چنین نتیجه بگیرم که وقتی از قانونگرایی صحبت می­ کنیم، باید شرط دموکراتیک بودن قانون، یا حداقل اصلاح پذیر بودن آن را هم ذکر کنیم. به عنوان آخرین سؤال، جناب راسل، می­ دانیم که شما به دلیل ابراز عقایدتان مدتی را در زندان گذراندید، لطفاً چند کلمه­ ای دربارۀ آن دوران و احساسی که داشتید صحبت کنید.

راسل: من شخصاً دوران دلپذیری را در زندان گذراندم، اما اگر به خاطر دزدیدن یک دست قاشق زندانی می­شدم، برایم دلپذیرتر می­بود، چراکه در آن صورت راحت­تر می­ توانستم خود را مستحق آن رفتار بدانم. (12)

شاید همین طنز تلخی که در کلامتان موج میزند، شما را راهی زندان کرد. به هر حال مصاحبه با شما افتخار بزرگی برای من بود.
متشکرم.

علیرضا دست­ افشان (روزنامۀ بنیان - شماره 53)

ویرایش و نشر الکترونیکی: BertrandRussell.mihanblog.com

پی ­نوشت­ها :

1. An Inquiry in to Meaning and Truth
2. Unpopular Essays
3. Principle of social Reconstruction
4. Nobel Prize Speech
5. Authority and the Individual
6. n. 2
7. New Hopes for a Changing world
8. n. 2
9. Bertrand Russell Speaks his Mind
(ترجمه به فارسی : جهانی که من می­شناسم)
10. n. 2
11. n. 7
12. n. 9

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر