دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۰

دانش و فرزانگی


 
بیشتر مردم احتمالاً با این گفته موافقند که روزگار ما گرچه از حیث دانش از همۀ روزگاران‏ گذشته بمراتب بالاتر است، اما در این مدت هیچگونه افزایشی در فرزانگی برابر پیشرفت دانش‏ وجود نداشته است. منتها همینکه بخواهیم «فرزانگی» را تعریف کنیم و وسایل فزونی و پیشبرد آن را بسنجیم، موافقت به پایان می ‏رسد. من می‏ خواهم نخست بپرسم فرزانگی چیست و سپس‏ سؤال کنم که برای یاد دادن آن، چه می‏ شود کرد.

چند عامل به فرزانگی یاری می ‏دهند. به نظر من، از همه اولی ­تر قوۀ رعایت تناسب است، یعنی توان به حساب گرفتن همۀ عوامل در هر مسئله و تشخیص اهمیت نسبی هریک. این امر به علت افزایش گستره و پیچیدگی دانش تخصصی مورد انتظار از صنوف مختلف کاردانان فنی، دشوارتر از گذشته شده است. مثلاً فرض کنید به پژوهش در پزشکی علمی اشتغال دارید که کاری‏ دشوار است و احتمال دارد همۀ نیروی فکری شما را بگیرد. بنابراین، وقت ندارید به تأثیر احتمالی اکتشافات یا اختراعاتتان خارج از حیطۀ پزشکی رسیدگی کنید. و باز فرض کنید همان‏ گونه که طب جدید در این کار موفق شده است، شما نیز موفق شوید از میزان مرگ‏ و میر شیرخواران نه تنها در اروپا و امریکا، بلکه همچنین در آسیا و آفریقا بکاهید. نتیجۀ کاملاً ناخواستۀ کار شما ایجاد کمبود در عرضۀ مواد غذایی و پایین آوردن کیفیت زندگی در پر جمعیت ‏ترین بخشهای جهان است. مثال حتی نظرگیرتری می ‏زنیم که در حال حاضر ذهن همه‏ را مشغول می‏ کند. فرض کنید بدون هیچگونه چشمداشت و صرفاً از سر اشتیاق به دانش، ترکیب اتم را بررسی می‏ کنید و بی ‏آنکه چنین قصدی داشته باشید، وسایل برانداختن نسل آدمی را در اختیار مشتی دیوانۀ قدرتمند می ‏گذارید. پس طلب دانش تا با فرزانگی جمع نشود، ممکن است‏ از اینگونه راهها آسیب برساند، و متأسفانه فرزانگی، به معنای دید جامع و همه‏ جانبه، ضرورتاً در متخصصان دانش ‏پژوه وجود ندارد.

اما جامعیت به تنهایی فرزانگی نمی ‏آورد. باید نوعی آگاهی به هدفهای انسانی زندگی نیز موجود باشد. شواهد این امر از بررسی تاریخ به دست می ‏آید. بسیاری از مورخان برجسته، بیشتر منشأ شر و آسیب بوده ‏اند تا خیر و سود، زیرا به واقعیات از نظرگاه اعوجاج ‏آفرین احساسات‏ شخصی نگریسته ‏اند. فلسفۀ تاریخ هگل از حیث جامعیت کمبودی نداشت، چون از قدیمترین‏ ایام شروع می ‏کرد و همین‏ طور تا آینده‏ ای نامحدود ادامه می ‏یافت؛ ولی بزرگترین درس تاریخیی‏ که هگل می ‏خواست القاء کند این بود که از سال 400 میلادی تا روزگار خودش، آلمان مهمترین‏ کشور و پرچمدار پیشرفت در جهان بوده است. شاید بتوان جامعیت موجد فرزانگی را گسترش‏ داد تا علاوه بر عقل، احساس را نیز دربربگیرد. بسیار برمی‏خوریم به افرادی که دانش پهناور اما احساسات تنگ دارند. اینگونه افراد از آنچه من نامش را فرزانگی می‏ گذارم، بی‏ بهره‏ اند.

فرزانگی نه تنها از جهات اجتماعی، بلکه در زندگی خصوصی نیز محل حاجت است. محل‏ حاجت است برای گزینش هدفهایی که باید دنبال شوند و همچنین به منظور رهایی از پیشداوریهای شخصی. حتی هدفی که اگر دستیاب بود، تعقیبش کاری شریف می ‏شد، ممکن‏ است اگر ذاتاً غیر قابل حصول باشد، طلبش دور از فرزانگی به شمار آید. بسیاری کسان در گذشته، سرمایۀ عمر را وقف جستجوی حجر الفلاسفه یا اکسیر حیات کردند. بدون شک، اگر به یافتن‏ مطلوب کامیاب می ‏شدند، سود بیکران نصیب بشر می ‏کردند؛ اما حقیقت این بود که عمرشان به هدر رفت. از چنین امور قهرمانی پایین تر می ‏آییم و دو تن آقایان الف و ب را در نظر می ‏گیریم که از یکدیگر کینه به دل دارند و به واسطۀ این کینۀ متقابل، یکدیگر را به نابودی می ‏کشانند. فرض کنید پیش آقای الف بروید و بپرسید «چرا از آقای ب متنفرید؟» شک نیست که او فهرستی وحشتزا از صفات زشت و رذیلانۀ آقای ب به شما خواهد داد که بعضی راست است و بعضی دروغ. نزد آقای ب‏ هم که بروید فهرستی عیناً مانند فهرست آقای الف و همان‏ گونه آمیخته به راست و دروغ به شما خواهد داد. اکنون فرض کنید برگردید پیش آقای الف و بگویید «تعجب خواهید کرد اگر بدانید آقای‏ ب نیز همان چیزهایی را دربارۀ شما می‏گوید که شما راجع به او می‏ گویید»، و سپس نزد آقای ب‏ بروید و همان سخن را تکرار کنید. بدون شک، نخستین اثر این کار افزایش کینۀ آن دو به یکدیگر خواهد بود. ولی اگر شکیبایی و قدرت اقناعی کافی داشته باشید، شاید بتوانید هریک از آنان را متقاعد کنید که بهرۀ دیگری از خبث و شرارت بیش از حد عادی انسانی نیست و خصومتشان با یکدیگر به هر دو لطمه خواهد زد. اگر چنین کنید، کمی فرزانگی در ایشان دمیده ‏اید.

عصارۀ فرزانگی، رهایی از زنجیر اسارت این لحظه و اینجا تا حد امکان است. ما را از خودمحوری حسیّاتمان گریزی نیست. آنچه می ‏بینیم و می ‏شنویم و لمس می‏ کنیم تخته ‏بند تن ماست و از شخص ما جداشدنی نیست. عواطف مان نیز به همین وجه از خودمان آغاز می‏ شود. کودک‏ شیرخوار احساس گرسنگی یا ناآسودگی می‏ کند و از هیچ چیزی غیر از احوال جسمانی خویش‏ متأثر نمی‏ شود. به مرور ایام، افقش گشاده ‏تر می‏ شود و به همان نسبت که جنبۀ صرفاً شخصی‏ اندیشه ها و احساساتش رو به کاستی می ‏رود و سروکارش با احوال جسمانی شخص خودش کمتر می‏ شود، فرزانگی‏ اش فزونی می ‏گیرد. این امر البته دارای شدت و ضعف است. هیچکس نمی‏ تواند جهان را با بیطرفی تمام بنگرد، و اگر بتواند، به احتمال قوی زنده نخواهد ماند. اما این امکان هست که‏ پیوسته به بیطرفی نزدیکتر شویم: از سویی به وسیلۀ شناختن امور دور از خودمان در زمان یا مکان، و از سوی دیگر از این راه که به اینگونه عوامل در احساساتمان به قدر مناسب اهمیت بدهیم. رشد فرزانگی با همین نحوۀ تقرب به بیطرفی به دست می ‏آید.

آیا فرزانگی به این معنا یاددادنی است؟ و اگر هست، آیا آموختن آن باید یکی از هدفهای‏ آموزش و پرورش باشد؟ پاسخ من به هر دو پرسش مثبت است. به ما [مسیحیان‏] روزهای‏ یکشنبه می‏ گویند همسایه خود را دوست بدار. اما در شش روز دیگر هفته، به تنفر از او ترغیب مان‏ می ‏کنند. ممکن است بگویید این سخن یاوه است، زیرا آن کسی که به ما اندرز می‏ دهند به او کینه‏ بورزیم، همسایه نیست. اما لابد به یاد دارید که برای ذکر مصداقی از دستور [مهرورزی به همسایه‏] گفته شد که همسایۀ ما آن شخص سامری است [‏1]. چون ما اکنون دیگر به سامری­ها کینه نمی ‏ورزیم، ممکن است از نکتۀ موردنظر در آن داستان غافل بمانیم. اگر بخواهید به آن نکته پی ببرید، باید به جای«سامری» و بر وفق مورد بگذارید «کمونیست» یا «ضد کمونیست». ممکن است کسی اشکال‏ کند که کینه ‏ورزی به کسانی که آسیب می ‏رسانند، بحق و رواست. ولی اگر کینه بورزید، خود نیز مانند آنان آسیب ‏رسان خواهید شد و بسیار بعید است که بتوانید ایشان را به ترک شیوه‏ های‏ خباثت ‏آمیزشان ترغیب کنید. راه خروج از این بن ‏بست، فهم و درک است، نه کینه و نفرت. من‏ نمی‏ گویم ایستادگی نکنید. می‏ گویم ایستادگی اگر بناست در جلوگیری از شیوع خبث و شر کارگر بیفتد، باید با بالاترین درجۀ فهم و درک و خفیفترین مقدار زور درآمیزد تا با بقای نیکی­هایی که‏ می‏ خواهیم حفظ شود منافات پیدا نکند.

معمولاً گفته می‏ شود که نظرگاهی مانند آنچه من از آن طرفداری می ‏کنم با کاربری منافات‏ دارد. به عقیدۀ من، تاریخ مؤید این گفته نیست. الیزابت اول ملکۀ انگلستان و هانری چهارم‏ پادشاه فرانسه هر دو در جهانی می‏ زیستند که تقریباً همه کس، اعم از طرف پروتستان و طرف‏ کاتولیک، دچار تعصب و تحجر بود. اما آن دو فرمانروا از خطاهای روزگارشان به دور ماندند و، با این دو روش، بانی خیر شدند و در کاربری و کفایتشان نیز تردید نبود. آبراهام لینکلن ‏[رئیس‏ جمهوری امریکا] جنگی را فرماندهی کرد، بی ‏آنکه هرگز از آنچه من نامش را فرزانگی گذاشته‏ام، عدول کند.

پیشتر گفتم که فرزانگی تا حدی یاددادنی است. به نظر من، تعلیم آن باید بیش از آنچه تاکنون‏ در آموزش اخلاق معمول بوده حاوی عناصر عقلی و فکری باشد. نتایج فاجعه ‏باری را که کینه و کوته ‏فکری عاید کینه‏ توزان و کوته ‏فکران می ‏کند، می ‏توان در ضمن دانش آموختن یادآور شد. من‏ تصور نمی ‏کنم دانش و اخلاق باید بیش از حد از یکدیگر جدا نگاه داشته شوند. درست است که‏ دانش تخصصی موردنیاز برای مهارتهای مختلف چندان ربطی به فرزانگی ندارد. ولی باید از راه‏ بررسیهای گسترده‏ تر در آموزش و پرورش و به منظور مشخص ساختن جایگاه آن در کل‏ فعالیتهای انسانی تکمیل شود. حتی بهترین کاردانان فنی نیز باید شهروندانی شایسته باشند؛ و وقتی می‏ گویم «شهروند»، منظورم شهروند جهان است، نه شهروند فلان کشور یا فلان فرقه. با هر افزایشی در دانش و مهارت، ضرورت فرزانگی بیشتر می‏ شود، زیرا هر افزایشی از اینگونه، توان ما را برای رسیدن به مقاصدمان بالاتر می ‏برد، و اگر مقاصدمان از فرزانگی به دور باشند، توانمان برای بدکاری نیز فزونی می ‏گیرد. نیاز جهان به فرزانگی هرگز مانند امروز نبوده است؛ و اگر افزایش دانش ادامه یابد، فردا جهان حتی بیش از امروز نیازمند فرزانگی خواهد بود.

پی‌‏نوشت :

1- اشاره‌‏ای است به قصۀ سامری نیکوکار در کتاب دهم انجیل لوقا (آیه‏‌های 36 - 30) که در آن آمده است روزی فقیهی‏ از عیسی مسیح دربارۀ ملاک تشخیص تعابیر درست و نادرست کلام وی سؤال کرد. عیسی داستانی نقل کرد از لاوی و کاهنی که مرد مجروحی را به حال زار دیدند و از کنارۀ دیگر رفتند، اما شخصی سامری زخم وی را مرهم نهاد و به او محبت و احسان کرد. (م)


ترجمۀ عزت ا... فولادوند
(مجله کلک - شماره 76)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر